موسیقی اصیل ایرانی بزرگترین هنر ملی ماست . که از دوران باستان به ما رسیده حفظ این هنر زیبا به شرافت وغیرت تک تک ایرانیان وطن پرست بستگی دارد. از اهل فن گرفته تا غیر اهل فن هنربندهای که خود را شیفته موسیقی غربی میدانند .و در توجیه این که چرا موسیقی ایرانی کار نمیکنین . موسیقی ایرانی را پس رفته وذاتن غمگین میدانند . کسانی که موسیقی غربی وغیره کار میکنند مشکل ما نیست . مشکل ما با کسانی است .که به موسیقی امپراطوری ایران که موسیقی دنیا مدیون ان است.می تازند .هنوز هم ساز های تغیر یافته ما در همه جای دنیا طنین می اندازند هنوز هم ملودی ونغمه های ما در همه جا بخصوص در حوزه امپراطوری ایران بزرگ زمزمه میشوند . به قول استاد صباایرانی که موسیقی ایرانی بشنودو لذتی نبرد ایرانی نیست . به راستی ایرانی که با صدای شجریان و زخمه ساز استاد لطفی تنش نلرزید. براستی ان شخص ایرانی نیست. . شوربختانه این پدیده شوم چنان گسترده است .که اکثر مردم ازگفتن نام یک ساز ایرانی عاجزندند.وموسیقی اصیل ایرانی را به غلت موسیقی غمگین می نامنند. در جامه ای که تهاجم فرهنگی به این شکل شتاب گرفته است .و جوانان .بزرگی فرهنگ تاریخ وهنر خود را نمی شناسند.ومسولین فرهنگی بی خیال فرهنگ وهنر هستند .در چنین بلوایی کشور جعلی اذربایجان ساز هزار ساله ایران شتری را به نام خود ثبت میکند .البته همه میدانند این رویداد ارزش تاریخی ندارد .از جمله قبیله نشینهای امازون . و این یک بازی سیاسی بیش نیست . ونهایت چاپلوسی کشور جعلی اذربایجان به کشورهای غربی است .ضمنن تا اندازه ای یاداور روزهای تلخ گذشته نیز هست . گذشته ای که تاریخ و فرهنگ وهنر اصیل ایران ما. توسط اسکندر و تازیان ومغولان گجستگ در دوره های مختلف تارو مارو غارت شد . نمونه این غارتها در زمینه موسیقی والات موسیقی که اساطیر تحقیق کردند امروزه دراکثر کشورهای دنیا بلخص همسایگان مشهود هست. و هنوز هم نام دستگاهای موسیقی اصیل ایرانی دراقلب کشورهای منطقه به زبان . ایر انی خوانده میشود.واین نماینگر قدرت خلاقیت و نیک اندیشی هنرایران و ایرانی نسبت به ملل های دیگر است. پرفسور فریدون اربابی استاد دانشگاه میشیگان امریکا درکتاب ردیف موسیقی ایرانی .اغاز گسترش موسیقی ایرانی رااز زمان امپراتوری هخامنشیان میداند ایشان درجای دیگر کتاب چنین بیان میکنند. //این که ایران چگونه توانست از جنگهای خونینی که اکثر جوامع کهن را سر نگون ساخت نسبتا جان سالم بدر ببرد وفرهنگ خود را تا به امروز حفظ کند یکی از معماهای تاریخ است .شاید علت اصلی ان علاقه شدید ایرانیان به فرهنگ خود و کوشش انها درحفظ ان باشد . موسیقی سنتی /اصیل/ایران .که امروزه ردیف موسیقی ایرانی نامیده میشود نتیجه این پایداری است.این موسیقی به رغم برخورد با مشکلات فراوان در ادوار مختلف تاریخ طولانی اش تا نسل امروز تداوم یافته است.//
از وقتی که حیات در کره زمین شکل گرفت .موسیقی نیز بوجود امد .از صدای شرشر اب گرفته تا نوای پرندگان .همه این صداها به لحاظ علمی در دوایر هفت نت موسیقی جایگاه خاصی دارند .اما بعضی از صداها فرکانسی دقیقی ندارند .مانند صدای شکسته شدن شیشه بنابرین از نظر زیبا شناسی موسیقای صداهای نیاز داریم .که فرکانسی در محدوده شنیداری انسان وبسامد قابل سنجش داشته باشد. گفتیم که سر چشمه مو سیقی طعبیعت بود این نیاکان ما بودند.که به تقلید از اواز پرندگان خوشخوان خود نیز اواز میخواندند. به گفته مورخان ساخت اولین الات موسیقی دراین دوران اتفاق افتاد . انهایی که ازصدای خوبی برخوردار نبودند .
به فکر ساخت ابزاری جهت جایگزینی صدای خود شدند.خوشبختانه کهن ترین ساز جهان در کاوش از جنوبغربی ایران کشف شد. این ساز شاخ حیوانیست ما ننده گوزن /شبیه شییپور دارای چندین سوراخ / این اکتشاف گفته های مورخ یونان قدیم
هومر را به واقعییت تبدیل کرد .هومر ایران را اولین خواستگاه موسیقی میداند.
سعدی در شیراز زاده شد.[۳] وی کودکی بیش نبود که پدرش درگذشت. در دوران کودکی با علاقهٔ زیاد به مکتب میرفت و مقدمات دانش را میآموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقهٔ فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و بهویژه حملهٔ سلطان غیاثالدین خوارزمشاه، برادر جلالالدین خوارزمشاه به شیراز (در سال ۶۲۷ هـ. ق)، سعدی را که هوایی جز بهدستآوردن دانش در سر نداشت، بر آن داشت شیراز را ترک کند.[۴]
سعدی جهانگردیِ خود را در سال ۱۱۲۶ میلادی آغاز کرد و به شهرهای مختلفِ خاور نزدیک و خاورمیانه، هندوستان، حبشه، مصر و شمال آفریقا سفر کرد (این جهانگردی به روایتی سی سال به طول انجامید)؛ حکایتهایی که سعدی در گلستان و بوستان آوردهاست، نگرش و بینش او را نمایان میسازد. وی در مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد دانشآموختهبود و در آنجا وی را «ادرار» (بهمعنی حقوق (دستمزد) و مستمرّی) بود.
در سفرها نیز سختی بسیار کشید. او خود در گلستان گفتهاست که پایش برهنه بود و پاپوشی نداشت و دلتنگ به جامعِ کوفه درآمد، و یکی را دید که پای نداشت؛ پس سپاس نعمت خدایی بداشت و بر بیکفشی صبر نمود. آنطور که از روایت بوستان برمیآید، وقتی در هند بود، سازکار بتی را کشف کرد و برهمنی را که در آنجا نهان بود در چاله انداخت و کشت. وی در بوستان، این روش را در برابر همهٔ فریبکاران توصیه کردهاست. حکایات سعدی عموماً پندآموز و سرشار از پند و نیز پارهای مطایبات است. سعدی، ایمان را مایهٔ تسلیت میدانست و راه التیام زخمهای زندگی را محبت و دوستی قلمداد میکرد. علت عمر دراز سعدی نیز ایمان قوی او بود.[۵]
سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزههای امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان، غزالی را امام مرشد مینامد).
سعدی از حضور خویش در نظامیهٔ بغداد چنین یاد میکند:
مرا در نظامیه ادرار بود | شب و روز تلقین و تکرار بود |
(توضیح: «ادرار» در بیت یادشده بهمعنی مستمری و مقرری و شهریه، و نیز تقریباً معادل بورس تحصیلیِ امروزیست.)
نکتهٔ درخور توجه، رفاه دانشمندان در این زمانه بود. خواجه نظامالملک طوسی نخستین کسی بود که مستمری ثابت و مشخصی برای مدرسان و طلاب مدارس نظامیه تنظیم کرد. این امر موجب شد تا اهل دانش بهلحاظ اجتماعی و اقتصادی، از جایگاه ویژه و امنیت خاطر فراوانی بهرهمند شوند.[۶]
جدا از از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری ازقبیل شهابالدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت. این شهابالدین عُمَر سهروردی را نباید با شیخ اشراق، یحیی سهروردی اشتباه گرفت. معلم احتمالیِ دیگرِ سعدی در بغداد ابوالفرج بن جوزی (درگذشتهٔ ۶۳۶) بودهاست که در هویت اصلی وی بین پژوهشگران (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد.
پس از پایان تحصیل در بغداد، سعدی به سفرهای گوناگونی پرداخت که در آثار خود به بسیاری از این سفرها اشاره کردهاست. در اینکه سعدی دقیقاً از چه سرزمینهایی دیدن کرده، میان پژوهندگان اختلافنظر وجود دارد و به حکایاتِ خودِ سعدی هم نمیتوان بسنده کرد، و به نظر میرسد که بعضی از این سفرها داستانپردازی باشد (موحد، ۱۳۷۴، ص۵۸)، زیرا بسیاری از آنها منطقاً پایهٔ نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام، حجاز و بخشهایی از فرنگ سفر کردهاست[نیازمند منبع]، و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنین، آذربایجان، فلسطین،چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کردهباشد.
سعدی در حدود سال ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و در خانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی (حکومت: ۶۲۳–۶۵۸ هـ. ق) بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس، به آنان خراج میداد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان (در ۴ صفر ۶۵۶) به آنان کمک کرد. در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی، شیراز پناهگاه دانشمندانی شدهبود که از دَم تیغِ تاتار جان سالم بهدربردهبودند. در دوران وی، سعدی مقامی ارجمند در دربار بهدست آوردهبود. در آن زمان، ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعدبن ابوبکر، که تخلص سعدی هم از نام اوست، به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی بوستان را، که سرودنش در ۶۵۵ قمری به پایان رسید، به نام بوبکر سعد کرد و آن را به وی تقدیم نمود. کمتر از یک سال بعد از تدوین بوستان، در بهار سال ۶۵۶، دومین اثرش گلستان را به نام ولیعهد سعدبن ابوبکربن زنگی نگاشت، و خود در «دیباچهٔ» گلستان میگوید: «هنوز از گلستانِ بُستان بَقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.»[۴] ظاهراً در اینجا منظور سعدی از «بُستان»، کتاب بوستانِ اوست؛ البته دربارهٔ نامگذاری بوستان و زمانِ نامگذاریِ آن، میان پژوهشگران اختلافنظر وجود دارد.
براساس تفسیرها و حدسهایی که از نوشتهها و سرودههای خودِ سعدی در گلستان و بوستان میزنند، و با توجه به اینکه سعدی تاریخ پایانِ نوشتهشدنِ این دو اثر را در خودِ آنها مشخص کردهاست، دو حدسِ اصلی در زادروز سعدی زده شدهاست:
نظر بیشترِ پژوهشگران، مبتنی بر آن بخشی از دیباچهٔ گلستان است که چنین میگوید:
یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمرِ تلف کرده تأسف میخوردم و سنگِ سراچهٔ دل را به الماسِ آبِ دیده می سُفتم و این ابیات مناسبِ حالِ خود میگفتم:
در اقصای عالم بگشتم بسی | به سر بردم ایام با هر کسی |
تمتع به هر گوشهای یافتم | ز هر خرمنی خوشهای یافتم |
چو پاکان شیراز خاکی نهاد | ندیدم که رحمت بر این خاک باد[۷] |
همچنین، براساسِ بیتِ «ای که پنجاه رفت و در خوابی/ مگر این پنج روزه دریابی» و سایر شواهدِ این حکایت، سعدی را در سالِ ۶۵۶ قمری حدوداً پنجاهساله میدانند، و درنتیجه زادروزِ وی را در حدود ۶۰۶ قمری میگیرند.
از طرف دیگر، عدهای، از جمله محیط طباطبایی در مقالهٔ «نکاتی در سرگذشت سعدی»، براساس حکایت مسجد جامع کاشغر از باب پنجم گلستان (با شروع سالی «محمد خوارزمشاه، رحمتاللهعلیه، با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد») که به صلح محمد خوارزمشاه، که در حدود سال ۶۱۰ قمری بودهاست، اشاره میکند و سعدی را در آن تاریخ مشهور مینامد، و بیتی که مصراع «بیا ای که عمرت به هفتاد رفت» جزو آن است، از اوایل باب نهمبوستان، نتیجه میگیرد که سعدی حدود سال ۵۸۵ قمری، یعنی هفتاد سال پیش از نوشتن بوستان در ۶۵۵ قمری، متولد شدهاست. بیشتر پژوهندگان (ازجمله بدیعالزمان فروزانفر در مقالهٔ «سعدی و سهروردی»، و عباس اقبال در مقدمهٔ کلیات سعدی) این فرض را که خطابِ سعدی در آن بیتِ بوستانخودش بودهاست، نپذیرفتهاند. اشکال بزرگِ پذیرش چنین نظری آن است که سن سعدی را درهنگام درگذشتش به ۱۲۰ سال میرسانَد. حکایت جامعِکاشغر نیز توسط فروزانفر و مجتبی مینوی داستانپردازی دانسته شدهاست. اما محمد قزوینی نظر مشخصی در این باره صادر نمیکند و مینویسد: «حکایت جامع کاشغر فیالواقع لاینحلّ است».
محققان جدیدتر، ازجمله ضیاء موحد (موحد، ۱۳۷۴، صص۳۶–۴۲)، کلاً اینگونه استدلال درمورد تاریخ تولد سعدی را رد میکنند و اعتقاد دارند که شاعران کلاسیک ایران اهل «حدیث نفس» نبودهاند؛ بنابراین، نمیتوان درستیِ هیچیک از این دو تاریخ را تأیید کرد.
از سعدی آثار بسیاری به نظم و نثر برجای ماندهاست:
از میان چاپهای انتقادی آثار سعدی، دو تصحیح محمدعلی فروغی و غلامحسین یوسفی از بقیه معروفترند.[نیازمند منبع]
بوستان کتابی است منظوم در اخلاق، در بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فَعَل/ فَعول)، و چنانکه سعدی خود اشاره کردهاست، نظم آن را در۶۵۵ ه. ق. به پایان بردهاست. کتاب در ده باب تألیف و به ابوبکربن سعدِ زنگی تقدیم شدهاست. معلوم نیست خودِ شیخ آن را چه مینامیدهاست. در بعضی آثار قدیمی به آن نام «سعدینامه» دادهاند. بعدها، به قرینهٔ نام کتاب دیگرِ سعدی، یعنی گلستان، نام بوستان را بر این کتاب نهادند.
بابهای بوستان از قرار زیر است:
آنچه عیان است این است که بوستان در قالب مثنوی و به سبک حماسی سروده شده، و احتمالاً سعدی آن را به تقلید از فردوسی بر وزن شاهنامه سرودهاست، حال آنکه طبع لطیف او فرصت حماسهسرایی بر وی نگستردهاست، آنسان که در شعری حماسی میسراید:
مرا در سپاهان یکی یار بود | که جنگاور و شوخ و عیّار بود |
در این بیت نیز صفت شوخبودنِ «شاهدان» را به «جنگاوران» منتسب میکند.[۸]
و این شعر که قیاس بوستان و شاهنامه است:
فردوسی میسراید:
بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای | وگر جامه بر تن دَرَد ناخدای |
و سعدی همین مضمون را در بوستان این گونه سرودهاست:[۹]
خدا کشتی آنجا که خواهد بَرَد | وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد |
گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب مستقل نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در هشت بابِ «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت»، و «آداب صحبت» نوشتهاست. این کتاب به گمانی تأثیرگذارترین کتاب نثر در ادبیات فارسی است.[۱۰]
غزلیات سعدی مجموعهٔ شعرهاییست که سعدی در قالب غزل سروده و تاکنون چندین تصحیح از آنها بوسیلهٔ استادان زبان و ادب فارسی منتشر شدهاست. غزلهای عاشقانهٔ سعدی، به سادگی، خلوص و زمینی بودن شهرهاند. این غزلیات در چهار کتابِ طیبات، بدایع، خواتیم و غزلیات قدیم گردآوری شدهاست.
در عین حال که سبک شعریِ سعدی از توانِ تخیّل و تصویرآفرینی پیچیده و بالایی بهره دارد، بهگونهٔ شگفتانگیز و نبوغآمیزی ساده و روان است؛ سادگی و روانیای که حاصل و زاییدهٔ شیوهٔ موجز، نرم، آرام، و دلنشین بیان اوست.[۱۲]
نمونهای از غزلهای سعدی:
وقتی دلِ سودایی، میرفت به بُستانها | بیخویشتنم کردی، بویِ گل و ریحانها | |
ای مِهرِ تو در دلها، وی مُهرِ تو بر لبها! | وی شورِ تو در سرها، وی سرّ تو در جانها! | |
تا عهدِ تو دربستم، عهدِ همه بشکستم | بعد از تو روا باشد، نقضِ همه پیمانها | |
هر کو نظری دارد، با یارِ کمانابرو | باید که سپر باشد، پیش همه پیکانها | |
گویند مگو سعدی، چندین سخن از عشقش | میگویم و بعد از من، گویند به دورانها |
مواعظ آخرین اثر سعدی و در زمرهٔ بهترین آثار سعدی است. شعر مشهورِ زیر از نمونه غزلهای مواعظ سعدی است:
تن آدمی شریف است به جانِ آدمیت | نه همین لباسِ زیباست نشانِ آدمیت | |
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی | چه میانِ نقش دیوار و میانِ آدمیت؟! | |
خور و خواب و خشم و شهوت، شَغَب است و جهل و ظلمت | حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت | |
بهحقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد | که همین سخن بگوید به زبان آدمیت | |
مگر آدمی نبودی که اسیرِ دیو ماندی؟ | که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت |
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی | که به دوستان یکدل، سرِ دست برفشانی | |
نفَسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو | که به تشنگی بمردم، برِ آب زندگانی | |
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان | همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی | |
نه خلاف عهد کردم، که حدیث جز تو گفتم | همه بر سر زبانند و تو در میان جانی | |
مدهای رفیق پندم، که نظر بر او فکندم | تو میان ما ندانی، که چه میرود نهانی | |
دل دردمند سعدی، ز محبت تو خون شد | نه به وصل میرسانی، نه به قتل میرهانی |
به جهان خرّم از آنم، که جهان خرّم از اوست | عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست | |
به غنیمت شمر ای دوست، دَم عیسیِ صبح | تا دل مرده مگر زنده کنی، کاین دَم از اوست | |
نه فلک راست مسلّم، نه مَلَک را حاصل | آنچه در سرّ سُویدای بنیآدم از اوست | |
به حلاوت بخورم زهر، که شاهد ساقیست | به ارادت ببَرم زخم، که درمان هم از اوست | |
زخم خونینم اگر بِه نشود، بِه باشد | خُنُک آن زخم، که هر لحظه مرا مرهم از اوست | |
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد؟ | ساقیا، باده بده شادیِ آن، کاین غم از اوست | |
پادشاهی و گدایی، برِ ما یکسان است | چو بر این در، همه را پشتِ عبادت خم از اوست | |
سعدیا، گر بکَنَد سیلِ فنا خانهٔ عمر | دل قوی دار، که بنیادِ بقا محکم از اوست |
ای ساربان آهسته رو، کآرام جانم میرود | وآن دل که با خود داشتم، با دلستانم میرود | |
من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او | گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود | |
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریشِ درون | پنهان نمیمانَد که خون بر آستانم میرود | |
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان | کز عشقِ آن سروِ روان، گویی روانم میرود | |
او میرود دامنکشان، من زهرِ تنهایی چشان | دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود | |
برگشت یارِ سرکشم بگذاشت عیشِ ناخوشم | چون مِجمَری پُرآتشم کز سر دُخانم میرود | |
با آنهمه بیدادِ او، وین عهدِ بیبنیادِ او | در سینه دارم یادِ او، یا بر زبانم میرود | |
بازآی و بر چشمم نشین، ای دلستانِ نازنین | کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم میرود | |
شب تا سحر مینَغنَوَم، وَاندرزِ کس مینشنوم | وین ره نه قاصد میروم، کز کف عنانم میرود | |
گفتم بگریم تا اِبِل، چون خر فرومانَد به گِل | وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود | |
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من | گر چه نباشد کار من، هم کار از آنم میرود | |
در رفتنِ جان از بدن، گویند هر نوعی سخن | من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود | |
سعدی! فغان از دستِ ما، لایق نبود ای بیوفا | طاقت نمیآرم جفا، کار از فغانم میرود |
سعدی از فردوسی در کتابِ بوستانِ خود -در بابِ دوم، در احسان- یاد کرده و وی را شخصی نژاده و پاکزاد میداند:
چه خوش گفت فردوسیِ پاک زاد | که رحمت بر آن تُربتِ پاک باد | |
میازار موری که دانهکش است | که جان دارد و جانِ شیرین خوش است | |
سیاه اَندَرون باشد و سنگدل | که خواهد که موری شود تنگدل |
سعدی همچون بسیاری از شاعرانِ پیشین و پسینِ خود نبود که پادشاهان را برای بدست آوردنِ پول و سرمایه، مدح و ستایش میکنند. وی در کتابِ بوستان -بخشِ در نیایشِ خداوند- در این باره چنین میگوید:
مرا طبع از این نوع خواهان نبود | سرِ مِدحتِ پادشاهان نبود | |
ولی نظم کردم به نامِ فلان[۱۴] | مگر باز گویند صاحبدلان | |
که سعدی که گوی بلاغت ربود | در ایامِ بوبکرِ بن سَعد بود |
شعر «بنیآدم» سعدی بسیار مشهور است و در پیام فارسی که در مجموعه پیامهای فضاپیمای ویجر (مجموعاً پیامهایی به ۵۵ زبان[۱۵]) برای فضاهای دوردست فرستاده شدهاست این شعر به عنوان پیام برگزیده شدهاست.[۱۶] (شنیدن پیام فارسی برای ساکنان فضا از وبگاه ویجر، ناسا) باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده نیز در پیام نوروزی سال ۲۰۰۹ این بیت از سعدی را قرائت کرد.[۱۷]
بنی آدم اعضای یک پیکرند[۱۸][۱۹][۲۰] | که در آفرینش ز یک گوهرند | |
چو عضوی بدرد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار |
و دبیرکل سازمان یونسکو[نیازمند منبع] در سخنرانی خود[نیازمند منبع] این شعر را برای حضار خواند.[۲۱]
در بخش شمالی سالن مذاکرات نمایندگان در سازمان ملل متحد،[۲۲] فرشی از استاد صیرفیان با شعر جاودانه سعدی در وسط فرش با الیاف طلانقش بستهاست. این فرش در سال ۲۰۰۵ میلادی، از سوی هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد و توسط استاد صیرفیان[۲۳] به سازمان ملل اهدا شد.[۲۴] این فرش برخلاف عادت سازمان ملل که هدایا را به نمایش نمیگذارد در محل مناسبی در سازمان ملل آویزان شد که کارشناسان میگویند این اقدام «به علت غیرممکن بودن مقاومت در برابر شعر سعدی» بودهاست.[۲۵] بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد در سخنرانی سال ۲۰۱۲ خود در تهران با اشاره به این شعر گفت: «در ورودی سازمان ملل فرش عظیمی قرار دارد-فکر میکنم بزرگترین فرشی است که سازمان ملل دارد- که زینت بخش دیوار سازمان ملل و هدیهای از سوی مردم ایران است. در کنار آن سخنان اعجاب آور سعدی شاعر بزرگ ایرانی قرار دارد.» و سپس شعر بنی آدم را خواند.[۲۶]
در بسیاری از منابع معتبر انگلیسی نوشته شده که این شعر بر سردر ورودی تالار ملل مقر سازمان ملل متحد در نیویورک نقش بستهاست.[۲۷][۲۸][۲۹][۳۰][۳۱][۳۲][۳۳] حسن مکارمی خوشنویس ایرانی نیز در گفتگویی با مجلهٔ یونسکو کوریر به وجود این شعر بر سردر تالار اصلی اشاره کردهاست.[۳۴]
ولی درمورد درست بودن این مطلب تردیدهایی نیز وجود دارد[۳۵][۳۶][۳۷] و عکسی نیز از این شعر بر سردر نامبرده دیده نشدهاست.[نیازمند منبع] از جمله، مؤسس مرکز سعدیشناسی وجود هر گونه لوح و یا سردری را با این اشعار از سعدی در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک، رد میکند و معتقد است: «متأسفانه الان طوری شده که اگر این حرف را بزنیم، هیچکس باور نمیکند و مردم واقعاً فکر میکنند شعر سعدی در سردر سازمان ملل متحد نوشته شدهاست حال آنکه نه سردری و نه تابلویی با اشعار سعدی در سازمان ملل وجود ندارد.»[۳۸]
محمدجواد ظریف سفیر پیشین ایران در سازمان ملل، در سال ۱۳۸۴ در گفتگویی با رسانهها در این مورد گفته که: «از سالها قبل و شاید از چندین دهه پیش معروف بود که شعر معروف «بنیآدم اعضای یکدیگرند/که در آفرینش زیک گوهرند» منقوش و در سردر سازمان ملل آویخته شدهاست. در تحقیقاتی که ما کردیم در حداقل سه دههٔ گذشته، چنین کاری انجام نشده بود.»[۳۹]
گفتنی است که چاپ مصرع اول این شعر برروی اسکناسهای یکصد هزار ریالی در سال ۱۳۸۹، موجب واکنشهای رسانهای گردید و روایت صحیح این بیت، از فرهنگستان زبان و ادب فارسی استعلام شد.[۴۰][۴۱][۴۲]
در بارگاهِ خاطرِ سعدی خرام اگر | خواهی ز پادشاهِ سخن دادِ شاعری | |
هفت کشور نمیکنند امروز | بی مقالاتِ سعدی انجمنی | |
من آن مرغِ سُخندانم که در خاکم رَوَد صورت | هنوز آواز میآید به معنی از گلَستانم | |
هر متاعی ز مخزنی خیزد | شِکر از مصر و سعدی از شیراز | |
منم امروز و تو انگشتنمای همه خلق | من به شیرینسخنیّ و تو به خوبی مشهور | |
اگر شربتی بایدت سودمند | ز سعدی سِتان تلخْ داروی پَند | |
بر حدیثِ من و حُسنِ تو نیفزاید کس | حد همین است سخندانی و زیبایی را | |
سعدی اندازه ندارد که به شیرین سخنی | باغ طبعت همه مرغانِ شکرگفتارند | |
خانه زندان است و تنهایی ضلال | هرکه چون سعدی گلستانیش نیست | |
درین معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید | که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل | |
هنر بیار و زبانآوری مکن سعدی | چه حاجت است بگوید شِکر که شیرینم؟ | |
قلم است این به دستِ سعدی دَر | یا هزار آستین دُرّ دَری | |
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی | که یحتمل که اجابت بُوَد دعایی را | |
ز خاکِ سعدیِ شیراز بویِ عشق آید | هزار سال پس از مرگِ او گرَش بویی[۴۳] | |
من دگر شعر نخواهم بسرایم که مگس | زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است |
از سعدیِ مشهورسخن شعرِ روان جوی | کاو کعبهٔ فضل است و دلش چشمهٔ زمزم |
سعدیا! چون تو کجا نادرهگفتاری هست؟ | یا چو شیرین سخنت نخلِ شکرباری هست؟ | |
یا چو بُستان و گلستانِ تو گلزاری هست؟ | هیچم ار نیست، تمنای تواَم باری هست | |
«مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست | یا شب و روز بجز فکر تواَم کاری هست» | |
لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس | به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس | |
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس | موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس | |
«به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس | که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست» |
همام را سخن دلفریب و شیرین است | ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی |
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن | به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن | |
چو بلبل در فراق گل از این اندیشه خاموشم | که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن! | |
حدیث شعر من گفتن کنار طبع چون آبت | به آتشگاهِ زرتشت است خاکستر فرستادن | |
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوشِ جانپرور | برِ او جرعهای نتوان از این ساغر فرستادن | |
تو کشورگیرِ آفاقی و شعرِ تو، تو را لشکر | چه خوش باشد چنین لشکر به هر کشور فرستادن |
صبر بسیار بباید پدرِ پیرِ فلک را | که دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید |
زبان سعدی به «سهل ممتنع» معروف شدهاست، از آنجا که به نظر میرسد نوشتههایش از طرفی بسیار آساناند و از طرفی دیگر گفتن یا ساختن شعرهای مشابه آنها ناممکن.
تا گوش بر نغمهٔ خوشآهنگ و سحرآسای سعدی گذاریم،
بلبلی هزاردستان، که، از دل گلستانِ خویش، به پارسی هر دم نوایی دیگر ساز خواهد کرد...[۴۷]
سعدی عمیق نمیاندیشد، اما زیبا بیان میکند.
پشت بیان او چیز دیگری سوای آنچه بیان میکند، نیست.
در او هرچه هست، لفاظیست، نه اندیشهپردازی[۴۸]
احمد شاملو، ماهنامهٔ تجربه شماره ۴، شهریور ۱۳۹۰
ذبیحالله منصوری شبههٔ عدم اصالت اشعار سعدی را مطرح ساخته و اشعار وی را اقتباس دانستهاست.[۴۹] احمد کسروی تیر نقد را به سمت گرایشهای جنسی سعدی نشانه گرفته و او را از این منظر مورد سرزنش قرار دادهاست.[۵۰][۵۱] میرزا آقاخان کرمانی ابیات عاشقانهٔ سعدی را مورد نقد اخلاقی قرار دادهاست.[۵۲] نیما یوشیج بیشتر از منظر خلاقیت معنایی و مفهومی، اشعار سعدی را قابل نقد میبیند.[۵۳] اسماعیل خویی و علی شریعتی بر گرایشهای سازشکارانه و محافظهکارانهٔ سعدی انگشت گذاشته و از این لحاظ، وی را شایستهٔ نقد میبینند.[۵۴]
آندره دو ریه نخستین کسی بود که با ترجمهٔ قسمتهایی از گلستان در سال ۱۶۳۴ به زبان فرانسوی، سعدی را به اروپاییان شناساند. دو دهه پس از ترجمهٔ او، یعنی در ۱۶۵۴، آدام اولئاریوس، ترجمهٔ کاملی از بوستان و گلستان را به زبان آلمانی منتشر کرد.[۵۵]
سعدی در خانقاهی که اکنون آرامگاه اوست و در گذشته محل زندگی او بود، به خاک سپرده شد که در ۴ کیلومتری شمالشرقی شیراز، در دامنهٔ کوه فهندژ، در انتهای خیابان بوستان و در کنار باغ دلگشا است. این مکان در ابتدا خانقاه شیخ بوده که وی اواخر عمرش را در آنجا میگذرانده و سپس در همانجا دفن شدهاست. برای اولین بار در قرن هفتم توسط خواجه شمس الدین محمد صاحبدیوانی وزیر معروف آباقاخان، مقبرهای بر فراز قبر سعدی ساخته شد. در سال ۹۹۸ هـ. ق به حکم یعقوب ذوالقدر، حکمران فارس، خانقاه شیخ ویران گردید و اثری از آن باقی نماند. تا اینکه در سال ۱۱۸۷ هـ. ق به دستور کریمخان زند، عمارتی ملوکانه از گچ و آجر بر فراز مزار شیخ بنا شد که شامل ۲ طبقه بود. طبقهٔ پایین دارای راهرویی بود که پلکان طبقه دوم از آنجا شروع میشد. در دو طرف راهرو دو اتاق کرسیدار ساخته شده بود. در اتاقی که سمت شرق راهرو بود، مزار سعدی قرار داشت و معجری چوبی آن را احاطه کرده بود. قسمت غربی راهرو نیز موازی قسمت شرقی، شامل دو اتاق میشد، که بعدها شوریده (فصیحالملک) شاعر نابینای شیرازی در اتاق غربی این قسمت دفن شد. طبقه بالای ساختمان نیز مانند طبقه زیرین بود، با این تفاوت که برروی اتاق شرقی که قبر سعدی در آنجا بود، به احترام شیخ اتاقی ساخته نشده بود و سقف آن به اندازه دو طبقه ارتفاع داشت. در دورهٔ قاجاریه (سال ۱۳۰۱) توسط فتحعلیخان صاحبدیوان مرمت شد و چند سال بعد نیز حبیباللهخان قوامالملک دستور تعمیر و ترمیم قسمتی از بنا را صادر کرد، و تولیت آن به " کربلایی سید زین العابدین چینی (حسینی نیک) سپرده شد و ایشان در سال ۱۳۲۱ ه. ش در گذشت.
بنای فعلی آرامگاه سعدی از طرفِ انجمن آثار ملی در سال ۱۳۳۱ هـ. ش با تلفیقی از معماری قدیم و جدید ایرانی در میان عمارتی هشت ضلعی با سقفی بلند و کاشیکاری ساخته شد. روبهروی این هشتی، ایوان زیبایی است که دری به آرامگاه دارد.
سکههای پانصدریالی برنزی ایران از سال ۱۳۸۷ خورشیدی به نقش آرامگاه سعدی مزین شدهاست. همچنین طرح پشت اسکناس دههزارتومانی(یکصدهزارریالی) نمایی از مقبرهٔ سعدی در شیراز میباشد.
در تاریخ آل یاسر آمدهاست که سعدی با حکیم نزاری قهستانی مرواداتی داشتهاست و سعدی برای دیدنِ نزاری به بیرجند آمدهاست (۱–۱)
مرکز سعدیشناسی، از سال ۱۳۸۱ خورشیدی، روز ۱ اردیبهشت را روز سعدی، اعلام کرد و در اول اردیبهشت ۱۳۸۹ خورشیدی، در «اجلاس شاعران جهان» در شیراز، نخستین روز اردیبهشت، از سوی نهادهای فرهنگیِ داخلی و خارجی، بهعنوان «روز سعدی» نامگذاری شد.[۵۶]
مدیر مرکز سعدیشناسی در اعلام برنامههای روز سعدی گفت:
اول اردیبهشتماه هر سال در شیراز و برخی از شهرهای ایران و جهان فرصت مغتنمی برای گلگشت در بوستان و گلستان سعدی شیراز فراهم میشود و اندیشمندان و سعدیپژوهان، سعدیدوستان و هنرمندان هریک به فراخور دانش و ذوق خویش، به کلام و نوا و رنگ و نمایش از سعدی میگویند و عشق و حکمت و نیکپنداری او را ارج مینهند.[۵۷]
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، معروف به لسانالغیب[۱] و ترجمان الاسرار [۲] [۳] ، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزلهستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخنپردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است. او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته میشود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبانهای اروپایی ترجمه شد و نام او به گونهای به محافل ادبیجهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار میشود. مطابق تقویم رسمی ایران این روز روز بزرگداشت حافظ نامیده شده است.[۴][۵]
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاءالدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بودهاست.[۶] در اشعار او که میتواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت میشود. آنچه از فحوای تذکرهها به دست میآید بیشتر افسانههایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شدهاست. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانوادهای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شدهاست. (با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانوادههای مرفه و بعضاً متوسط جامعه بودهاست). در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده[۷] و از همین رو به حافظ ملقب گشتهاست.
در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفای ۷۵۸ ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کردهاست. (در قطعهای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلالالدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید میکند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یک سال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بودهاست و از این رو میتوان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بودهاست). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفرشامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشتهاست. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین میشدهاست. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد.[۸] دربارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظشناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیحالله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ه. ق[۹] و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷[۱۰]میدانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سالها و حدود ۷۱۰ ق تخمین میزنند.[۱۱] آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ق روی دادهاست.
در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخان دیده میشود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ق) بهصراحت این تاریخ بهعنوان سال درگذشت خواجه قید شدهاست. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی در نقاب خاک کشیدهاست.
روایت است هنگامی که قصد دفن حافظ را داشتند، عدهای از متعصبان با استناد به اشعار حافظ دربارهٔ میگساری با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند و در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد میدانستند. قرار شد که از دیوان حافظ فالی بگیرند که این بیت آمد:
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ | که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت |
این شعر در بدخواهان شاعر تأثیر بسیاری میکند و همه را خاموش میکند.[۱۲]
آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گلهای جانپرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شدهاست. امروزه این مکان یکی از جاذبههای مهمّ گردشگری به شمار میرود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه حافظ را از اطراف جهان به این مکان میکشاند.
در زبان اغلب مردم ایران، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیدهاست. اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامان بهکار میرود، بهخوبی نشانگر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. برخی از معتقدان به آیینهای مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه میکنند. از جمله با وضو به آنجا میروند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون میآورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان بهعنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام مینگرند.[۱۳]
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه | که زیارتگه رندان جهان خواهد بود |
اسکناسهای هزارریالی ایران از سال ۱۳۴۱ ش تا سال ۱۳۵۸ با نمایی از آرامگاه حافظ چاپ و نشر میشد. سکههای پنجریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ ش تا سال ۱۳۷۸ به نقشی از آرامگاه حافظ آراسته شد.
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تاکنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوههای گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان به چاپ رسیدهاست. شاید تعداد نسخههای خطّی ساده یا تذهیبشدهٔ آن در کتابخانههای ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتیکشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۱۴] نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخههایی با مفردات و واژههای گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان میشود.[۱۵][۱۶]
حافظ را چیرهدستترین غزل سرای زبان فارسی دانستهاند[۱۷] موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله است و غزلسرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانهپردازی است.
با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تکبیتهای درخشان، مستقل، و خوشمضمون فراوانی است که سرودهاست. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سورههای قرآن تأثیر گرفتهاست، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانستهاند.[۱۸]
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ | به قرآنی که اندر سینه داری |
پیش از اینت بیش از این اندیشهٔ عشّاق بود | مهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود | |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشینلبان | بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود | |
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند | منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود | |
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد | ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود | |
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین | بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود | |
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد | دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود |
چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هرچند از ارزش ادبی والایی همسنگ غزلهای او برخوردار نیستند، اما در انتساب برخی از آنها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظتعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بودهاند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بودهاست. دکتر پرویز ناتل خانلری درباره رباعیات حافظ مینویسد: «هیچیک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمیافزاید.»[۱۹]
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت | وز بستر عافیت برون خواهم خفت | |
باور نکنی خیال خود را بفرست | تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت[۲۰] |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد | هر پاکروی که بود تردامن شد | |
گویند شب آبستن غیب است عجب | چون مرد ندید از که آبستن شد[۲۱] |
در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت میشود که هریک نقش اساسی و عمدهای در بیان و انتقال پیامها و اندیشههای عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آنها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جملهٔ مهمترین آنها میتوان به واژگانی چون رند و صوفیو می اشاره کرد:
خدا را کم نشین با خرقهپوشان | رخ از «رند»ان بیسامان مپوشان | |
در این خرقه بسی آلودگی هست | خوشا وقت قبای «می»فروشان | |
در این «صوفی»وشان دَردی ندیدم | که صافی باد عیش دُردنوشان |
شاید کلمهای دشواریابتر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتابهای لغت آن را به عنوان زیرک، بیباک، لاابالی، و منکر شرح میدهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریده که برخی آن را ((خالی از مفاهیم دنیوی)) معنی میکنند است که شاید در دیگر فرهنگها و در زبانهای کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست | رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی | |
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست | عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی |
حافظ همواره صوفی را بهبدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان او مینگرند.
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد | ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
می بده تا دهمت آگهی از سِر قضا | که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست | |
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر | که تا بزاد و بشد، جام می ز کف ننهاد |
همچون همهٔ هنرهای راستین، شعر حافظ پرعمق، چندوجهی، تعبیرپذیر، و تبیینجوی است. او هیچگاه ادعای کشف و غیبگویی نکرده، ولی از آنجا که به ژرفی و با پرمعنایی زیستهاست و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینهدار طلعت[۲۲] و طینت فارسیزبانان گردیدهاست.[۲۳]
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد | حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود | |
مگو دیگر که حافظ نکتهدانست | که ما دیدیم و محکم جاهلی بود |
یکی از بابهای عمده در حافظشناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و همعصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کردهاند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بینظیری، و منحصربهفرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او اینگونهاست. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندیهای آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.
از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالبهای شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی،سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی و سلمایی دارد
همین ویژگی کممانند، و نیز عالَمگیری و رواج بیمانند شعر اوست، که از دیرباز شرحنویسان زیادی را برآن داشته تا بردیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند وامپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاستهاند.
این گروه بیشتر از دستهٔ پیشین به شعر حافظ و شرحنگاری برآن رویآوردهاند. تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ دوازدهم (حدود ۱۰۰ سال) ۹ شرح کوچک و بزرگ در منطقهٔ پنجابنوشته شدهاست. به عنوان نمونه میتوان این دو را ذکر کرد:
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگرچه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظپژوهان شعر او را پایهگذار سبک هندی میدانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.[۲۶]
در مقدمه نسخه قزوینی و ستایشگر آمدهاست:
غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ | نوای زهره و رامشگری بهشت از یاد | |
بداد داد بیان در غزل بدان وجهی | که هیچ شاعر از این گونه داد نظم نداد | |
چوشعر عذب روانش زبر کند گویی | هزار رحمت حق بر روان حافظ باد |
گوته، نابغهترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی-شرقی» خود را تحت تأثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظنامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جملهٔ آنها میتوان به دو شعر زیر اشاره کرد:
و همچنین:
باشد اگر این دنیا در هم شکند
حافظ، از شور بههمچشمی تو میبالم
در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم
توأمانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم
چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم می ناب
هم کنم فخر بر این زندگی شعر و شراب
شو کنون با شرر آتش خود نغمهسرا!
گر چه پیری، دل پرشور و جوانیست ترا
یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان نامآور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمتها»، یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کردهاست:
حافظ اگرچه به هیچ کشور عربی سفر نکرد، اما پژوهشگران عرب تحقیقات و مطالعات قابل توجهی در زمینه حافظشناسی داشتند. اولین پژوهشگر عربی که کتاب درباره حافظ نوشت ابراهیم امین الشورابی المصری بود که کتابی به نام حافظ الشیرازی شاعر الغناء والغزل فی ایران نگاشت و در آن به حافظ، اندیشههای حافظ و شعرهای او پرداخت.[۲۹] الشواربی همچنین شعر یوسف گمگشته باز آید به کنعان را به عربی ترجمه کرد.
یوسف المفقود فی اوطانه لا تحزنن | عائدٌ یوماً الی کنعانهِ لاتحزنن | |
بیت الاحزان تراهُ عنقریب روضةً | یضحک الورد علی بنیانه لا تحزنن | |
هذه الافلاک إن دارت علی غیر المنی | لایدومُ الدهرُ فی حدثانه لا تحزنن | |
لست تدری الغیب فی أسراره لا تیأسنْ | کم وراء الستر من أفنانهِ لا تحزنن | |
یا فؤادی إن یسلْ بالکونِ طوفانُ الفنا | فلکُ نوح لکَ فی طوفانه لا تحزنن | |
منزلٌ جدّ مخوف ومرادٌ شاحطٌ | لم یدم فجّ علی رکبانه لا تحزنن | |
(حافظ) ما دمتَ بالفقر ولیلٌ مظلمٌ | فی دعاء الله أو قرآنه لا تحزنن[۳۰] |
تا کنون، شعر حافظ به دهها زبان در تمامی دنیا ترجمه شدهاست. ازجمله قدیمیترین این ترجمهها میتوان موارد زیر را برشمرد:[۳۱]
شعر حافظ بنا به ماهیّت و طبیعتش شرحطلب است. این امر، به هیچ وجه ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست، بلکه نشان از چندپهلویی است که حافظ سرسخت و بیباک به مبارزه با این بیماری پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود، جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام - که کتاب اصلی آن قرآن به زبان عربی است - افزود و او را تبدیل به رندی آزاد اندیش کرد به گونهای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شدهاست:
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد | هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز | |
به کوی میفروشانش ز جامی بر نمیگیرند | زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد |
او تعصبات را کنار گذاشته و فارغ از هر قید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خود را به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حٱ
دیشب بهسیل اشک ره خواب میزدم | نقشی بهیاد خطّ تو بر آب میزدم | |
چشمم بهروی ساقی و گوشم بهقول چنگ | فالی به چشم و گوش درین باب میزدم | |
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت | میگفتم این سرود و می ناب میزدم | |
خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام | بر نام عمر و دولتِ احباب میزدم |
مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت میشود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سرسفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال میگیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال میگیرد ابتدا نیت میکند، یعنی در دل آرزویی میکند. سپس به طور تصادفی صفحهای را از کتاب حافظ میگشاید و با صدای بلند شروع به خواندن میکند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحهای میخوانند و سپس کتاب حافظ را میبوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را میگشایند و فال خود را میخوانند.
برخی حافظ را «لسانالغیب» میگویند یعنی کسی که از غیب سخن میگوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچکس زبان غیب نیست:
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان | کدام محرم دل ره در این حرم دارد |
یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت میشود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهمترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست؛ به گونهای که در یک غزل از موضوعهای فراوانی حرف میزند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگیهای شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جملهای در آن مییابد و فرد فکر میکند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب دادهاست. غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد.
حافظ زمانی که درمانده میشود به فال روی میآورد:
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش | زدهام فالی و فریاد رسی میآید |
روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بودهاست. آنان بهجای آنکه بهراستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقهداران و پشمینهپوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند[۳۲] و پای از سرای طبیعت بیرون نمینهادند.[۳۳]
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد | بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد |
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد | ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یادکردهوق دیگران مورد استفاده قرار میدهند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمیکند شیخ، مفتی، قاضی و محتسب همه از کنایات و اشعار او آسیب میبینند.
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب | چون نیک بنگری همه تزویر میکنند | |
حافظا میخور و رندی کن و خوش باش ولی | دام تزویر مکن چون دگران قرآن را |
او باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران میداند:
بادهنوشی که در او روی و ریایی نبود | بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست | |
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب | بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند |
برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان میدانند که آزاداندیش است و دروغستیز و ضدخرافات.
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن | که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست |
حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت میکند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت میکند، خاطر نشان میکند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پردهای به نظر میآید که عشق الهی در ورای آن پنهان است.[۳۴]
درد عشقی کشیدهام که مپرس | زهر هجری کشیدهام که مپرس | |
گشتهام در جهان و آخر کار | دلبری برگزیدهام که مپرس[۳۵] |
علاقه ودید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد؛ بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده میشود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعهای در روانش و در اندیشهاش سیر میکند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است؛ لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سرودههایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.
حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی میرسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار میگذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند بهوفور یافت میشد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر میداشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی میکرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار میآمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن میخواندند.[۳۶]
با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.
راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی | خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود | |
دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ | که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود |
دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. اوپادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» مینامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. ازاین جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) میپردازد.
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم | خم میدیدم خون در دل و پا در گل بود | |
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیزست | به بانگ چنگ مخور باده که محتسب تیزست | |
محتسب داند که حافظ عاشق است | وآصف ملک سلیمان نیز هم |
حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش میکرد تا اینکه شاه شجاع پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست و حافظ نیز چنین بشارتی را به شیرازیها میدهد که:
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند | وز وی جهان برست و بت میگسار هم |
دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید که:
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش | که دور شاه شجاع است میدلیر بنوش |
نکته دوم راجع به علاقه ودید حافظ به شیراز چنانکه گذشت طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگبزبهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغها را پوشانده بودند و انواع میوه هاکه در خاک شیراز پرورش مییافت دل از بیننده میربود. گردشگاههای فروان که از زمان سعدی نیز باقیمانده بود مردم را به طرف خود میکشانید.[۳۷]
تنها حافظ نبود که «نسیم خاک مصلی و آب رکناباد» او را اجازه سیروسفر نمیداد. در بین تفرجگاههای شهر یکی «تکیه سعدی» نزدیک سرچشمه رکناباد در تنگ الله اکبر و دیگر باغ و زاویه سعدی. از نگاه حافظ
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم | عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است | |
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست | تا آب ما که منبعش الله اکبر است |
شاعر آرمان طلب شیراز با نگاه تیزبین خود به بهار باصفای شهرش «نسیم روضه» شیراز را بدرقه راه مسافران میکند.
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس | نسیم روضه شیراز پیک راهت بس |
شاعر رند شیراز بر خلاف سعدی بزگوار دل از شیراز برنکند و به سفر طولانی نپرداخت و یا اگر به سفری رفت یقین طولانی نبودهاست.
در مقام مقایسه نیز شیراز را بر شهر اصفهان رجحان میدهد.
اگرچه زنده رود آب حیات است | ولی شیراز ما از اصفهان به |
بلکه عمر خود را در شیراز که از صفا و زیبایی آن شهر و همچنین گلگشت مصلی و آب رکناباد خوشدل بود، صرف نمود. زیبایی طبیعت و روانی طبع شاعر نگرش عمیق او را در محیط پیرامون خود عجین کرده بود؛ لذا با نگاهی دقیق به مجموع عغیبگویی نکرده، ولی از آنجا که به ژرفی و با پرمعنایی زیستهاست و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینهدار طلعت[۳۸] و طینت فارسیزبانان گردیدهاست.[۳۹]
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد | حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود | |
مگو دیگر که حافظ نکتهدانست | که ما دیدیم و محکم جاهلی بود |
بیستم مهرماه برابر با یازدهم اکتبر روز بزرگداشت حافظ میباشد که در این روز جشنها و برنامههای ملی و بینالمللی فرهنگی متنوعی در شیراز و سایر نقاط جهان[۴۰] برگزار میشود. این روز در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران[۴۱] با عنوان روز بزرگداشت حافظ ثبت شده است. عمده برنامههای این روز شامل شب شعر، گل افشانی آرامگاه حافظ، نمایش و رونمایی از دیوانهای شعر حافظ، نورافشانی و غیره میباشد.
کسروی حافظ را قافیهسازی میداند که گاه برای رعایت قافیه ناچار به سرودن عبارات بیمعنی میشد. او عقیده دارد که حافظ بر اثر مطالعه اندیشههای مکاتب متضاد، خردش در میان آنها سرگردان و آشفته شده و چون به هیچکدام پایبند نگردیده سخنان پریشان و متضاد گفته و در باطن به همه چیز بیعقیده شده و از اینرو به خراباتیگری، که با بیعقیدتی سازگار است، روی آورده است و چون خراباتیان جهان و کار جهان را بیهوده میدانند، توصیه میکنند که غم و اندوه گذشته و آینده را نخورید و اگر خوشی به خودی خود دست نداد با شراب آن را به دست آورید و این علت بادهنوشیهای حافظ است. کسروی همچنین حافظ را مسبب برخی بدآموزیها، مانند شرابخواری، بیکاری و بیدردی، جبرگرایی و خردستیزی، زبان درازی نسبت به خدا و امرد بازی، میداند. وی شرقشناسانی را که حافظ را ستایش کردهاند، متهم میکند که بدخواه شرق هستند و دوست دارند که همه شرقیان مانند حافظ عمر را در کنج خرابات تلف کنند و همه دارایی مملکت خود را به آزمندان اروپا و آمریکا بازگذارند و در این میان گروهی از ایرانیان دانسته یا نادانسته در ستایش حافظ با آنها همداستان میشوند. وی محمدعلی فروغی و محمد قزوینی و قاسم غنی را از جمله کسانی میداند که فریبشرقشناسان اروپایی را خوردهاند.[۴۲]